تو آبروی خلقتی
تو منتهای شوکتی
تو آخرین و بهترین شکوه آفرینشی
پس از تو دست نقش ساز چهره ها
زآفرینش ایستاد
تو با شکوهتر جوانه های لذتی
خمیر پیکر ترا
به روز آفرینشت
درون نور صدستاره شسته بود
وبا لطافت نسیم گرم
بهم نهادو پیکر ترا کشید
تمام لحظه های داغ عشق را
به ذره های پیکرت ,بهم سرشت
پس از تو دست نقشبند نقش ها
زآفرینش ایستاد
و کپیه های دیگر ترادرید
چرا که همچو تو
نه تاکنون کشیده بود
نه بعد از این ,
چنان تو, پیکری کشد